محل تبلیغات شما



یعنی فقط مونده بود تو دنیای مجازی ریده بشه به اعصابم که الحمدلله نصیب شد :)

اعوذ به الله من الشیطان الرجیم ، پناه میبرم به‌خدا از شر موجودات شیطانی

اعتماد نکنید نه به دنیای حقیقی نه به دنیای مجازی 

شیطان میتونه حتی در دنیای مجازی در لباس میش ظاهر بشه 

 


دیشب بقدری بقدری سردردم شدید بود که حتی با آقا هم نتونستم حرف بزنم بهش گفتم حالم بده نمیتونم بیدار بمونم. اونم تعجب کرد گفت باشه بخواب. بالشمو کنار زدم سرمو گذاشتم رو تشک تخت ولی سردردم باعث شده بود حتی تشک نرم تخت برام مثل یه سنگ باشه. پاشدم یه قرص خوردم و پتومو برداشتم اومدم زمین کنار بخاریم. معمولا هروقت میشم تو زمستون میام کنار بخاریم میخوابم. زیادم میخوابم اینجور وقتا. بخاری حس ارامش میده به آدم. دیشبم اومدم اینجا بعد چند دیقه راحت چشام سنگین شد و به خواب شیرین  رفتم. هروقت جایی از بدنم درد میکنه تا صبح کلی خواب میبینم متمايل به کابوس. استاد جانمو تو خواب دیدم، اقارو دیدم، فامیلای اقا رو دیدم مربی رانندگیمو دیدم عروس شده خخ ساعت 7 و نیم بیدار شدم ولی لذت خواب هنوز تو بدنم بود بازم خوابیدم :/

با این وضع میخوام درس بخونم خدایی؟ تنبلی و خواب زیاد اینا تو خون من نیستااا پاشو به خودت بیا 


اقا پریشب بود خالم پیام داد استادت تو اخبار صحبت می‌کرد فردا تکرارشو نگا کن وای کلی ذوق کردم فردا صبحش یعنی دیروز رفتم حموم، باورتون میشه ساعت بردم با خودم؟ ساعت بردم تا اطلاع داشته باشم و تا ساعت 12 از حموم بیرون بیام. ده دیقه به 12 خارج شدم و پریدم جلو تی وی. گوشی تو دستم منتظر اخبار بودم بععععله تصویر آقا ظاهر شد داشت توضیح میداد یه چیزی رو منم عکسشو گرفتم. از اینور مامان هم با ذوق نگاش میکرد. یعنی من انقد از این بشر تو خونه تعریف کردم و لاو تردم دیگه همه عاشقش شدن خخخ به جز فاطییی، فاطی تقریبا متنفره از استاد. چون معتقده اینم مثل اون مشاور دیوث، دیوثه! منم تقریبا موافقم باهاش ولی مسله همینجاست که من بااینکه میدونم این استاد هم به احتمال قوی دیوثه ولی دوسش دارم بازم. واقعا نمیدونم چرا. حالا عکسشو گرفتم و ذوقشو کردم و اینا. اومدم عکسشو واسه خودش فرستادم برگشت یه حرف عاشقانه نوشت و من از هیجان یه سیلی به خودم زدم طبق معمول بععد همین. باز در روزهایی قرار دارم که هیجان خونم واسه استاد زیاده.

امروز مادربزرگ اینا میخواستن حلوا درست کنن. منم رفتم من و خالم داشتیم درستش میکردیم و همش میزدیم و مامان میگفت حاجتاتونو بخواید از امام حسین. باورتون میشه من دیگه حاجتی نداشتم؟ میدونی چقد سخته اینکه هیچ آرزویی نداشته باشی؟ یعنی ارزویی برات نمونده باشهخیلی سخته خیلی :(

شنبه پری مراسم اربعین داره و من نمیدونم موهامو چه شکلی درست کنم.


یه دوستی داشتم سالها پیش تو مدرسه همکلاس بودیم بعدش تو دانشگاه با نازی هم دانشکده ای شد و هر از گاهی نازی برام میگفت مثلا مهسا چادری شده، مهسا مامانش خیلی حساسه و نمیذاره راحت با دوس پسرش بیرون بره. یا هی میگفت باز مهسا رو دیدم گفت با پسره واسه صدمین بار کات کرده. اینجوری شد که فالوش کردم تو اینستا. چند ماه پیش بود که یهو عکس عقدشو گذاشت خیلی راحت بدون حجاب عکسشو گذاشت خیلی تعجب کردم اینکه چادری سفت و سخت بود! بعد تو استوریاش دیدم یه پا داف شده خخخ چادرشو برداشته کلا. خیلی تعجب کردم. بعد کم کم تعجبم شدت گرفت و همچنین حسرتم. واسه مناسبت هایی مثل عید قدیر و عید قربان و اینا خیلی قشنگ لباس باز میپوشید و ارایش میکرد و با نامزدش و خانواده نامزدش و پدر و مادر خودش تو خونشون عکس دسته جمعی میگرفتن با کلی خرید هایی که رو زمین چیده شده بود. الانم صبحی چشامو وا کردم دیدم تو اینستا یه فیلم گذاشته عین این پیج های معروف ادای سورپرایز درآوردن مهسا وشوهرش از در وارد میشن خونه مادرشوهرش مهسا مثلا خبر نداره تولدشه :/ یهو همه دست و جیغ واهنگ و مهسا ذوق میکنه. حالا کاری ندارم به این اداهای مسخره و اینکه چقدر قصد خودنمایی داشت با گذاشتن این پست. ولی خداییش حسودیم شد به شادیشون به جمع بودنشون به اینکه تو هر مناسبت پسره کلی واسش خرج میکنه من انقدر با وضع مالی خراب خانواده آقا مواجه شدم این چیزا واسم شده حسرت. اصلا اونا نمیتونن واسه من تولد بگیرن :( نه خانواده اونا نه خانواده ما همچینن روحیه شادی ندارن و اهل این کارا نیستن. میبینی چه چیزای کوچیک شده حسرتم؟ شاید یه هرکی بگم بخنده بهم. شاید عقده ای که میگن همینه. میگن فلانی عقده ایه. منم عقده ای شدم لابد :)

این مهسا دماغش عین من بود قوز داشت ولی پارسال یعنی قبل ازدواجش عمل کرد چققققدر حسرت خوردم خدا میدونه. خیلییی عالی شده. اصلا شبیه عملی ها نیست. عکسای قبل عملش تو پیج یکی از دوستامون بود دقت میکردم چقد اونجا مثل من بی اعتماد به نفس عکس انداخته کاملا بی لبخند و بی روح. ولی حالا راحت میخنده تو عکسا. لبخند میزنه اعتماد به نفس داره.واقعا خوشبحالش. کاش منم میتونستم عمل کنم :(((( هیچوقت دوست ندارم کسی ازم عکس بگیره چون خیلی بد میوفتم و حالم بد میشه

ببین به چه روزی افتادیم؟ ؟

اون پیج معروف نفیسه سادات سه سال از من بزرگتره و مشغول بزرگ کردن بچشه فارغ از این فکر های الکی. چقدر دلم میخواست جای اون باشم. چند روز پیش یه پستی گذاشت نوشت نصف شب یهو بیدار میشم و میفهمم بچم گشنشه باید شیرش بدم. از گز گز سینه هام میفهمم گشنشه. یعنی عاشق این جمله شدم :| من کی گز گز میکنمممم خدایاااا، مگه چیز بدی ازت میخوام؟ بده میخوام یکی از بنده هات بشه کل وجودم؟ کی میشه منم شیر بدم این لذت رو بچشم.

 


عصری کتاب و جزوه هامو از قفسه در اوردم و گذاشتم رو زمین و نشستم با کلی بغض نگاهشون کردم. روزی که میذاشتمشون تو قفسه شاید 10درصد به این فکر میکردم که ممکنه بازم برشون دارم و بخونمشون، 90درصد لبخند داشتم میدونی چی سخته؟ اینکه من الکی نخونده بودم من کل اون جزوه هارو حفظم واسه همین زده شدم ازشون.عصری نشسته بودم با غصه نگاشون میکردم مامان اومد تو اتاق دید چقد غمگینم. گفتم میبینی چیکار کردین با من؟ اگه گذاشته بودین به موقع ازدواج کنم الان لازم نبود کتابای چهار هزار صفحه ای بخونم و سرم گیج بره. تازه معلوم نیست قبول بشم یا نشم بدبختم کردن بخدا. اسیرم کردن خیلی غم دارم. حداقل پارسال وقتی این کتابارو میخوندم دانشجوی ترم آخر لیسانس بودم تفننی میخوندم اینارو. دانشگاه و کارآموزی تفریحم بود میومدم خونه روحیم بهتر بود میتونستم بخونم. حالا چی؟ حالا که زندانی ام. حالا باید تمام تفریحم همین اتاق و اشکام و کتابا باشه.اینبار خیلی فرق داره روحیم با پارسال. هم دانشجو بودم هم رویای ازدواج داشتم چون آقا گفته بود نزدیکای کنکور میاد خواستگاری.دیگه وسط درس خودمو نامزد کرده تصور می‌کردم توی ارشد. اینکه از مهر هم میرم دانشگاه هم متاهلم. حالا چی زندگی بدون لبخند خیلی سخته. همه رویاهای منو گرفتن. دیگه نه ازدواجی در کاره نه دانشگاهی وجود داره نه کار آموزی هیچی. خودمم و اتاقم.خودمم و تنهاییام خودمم و غصه هام. تا وقتی دانش آموز و دانشجو بودم مستی بابارو راحت تر میتونستم فراموش کنم چون سرگرم میشدم دلخوش میشدم به شادی با دوستام. حالا 24ساعت که هیچی کل ماه رو خونه هستم و باید در این شرایط مست درس بخونم. خیلی سخته برام هیچکس نمیتونه بفهمه.کاش میتونستم رویاهامو از ذهنم بکنم بندازم بیرون. تا دیگه امیدوار نباشه.ولی هنوزم تا میخوام یه لباس نو بخرم تصور میکنم قراره تو خونه خودم بپوشمش ذوقشو میکنم. نمیدونم چقد لباس دارم که نو نگهشون داشتم تا برای همسرم بپوشمش و زیبا بشم. میترسم اینبار هم دل لباسامو بشکنم. هنوزم اون کفش های اسپورتی که واسه دانشگاه خریده بودم تو کمد پربغضن.

 

 تک تک کلمات این پست رو با اشک نوشتم. اشک از من جدایی نداشت. جوونیم به اشک گذشت 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کفسابی زمرددرتهران،کفساب زمرد،سنگسابی ساخت مدرسه ای با نشاط